چه بنويسم آنگاه كه تمام دلم
حرف ناگفته است
چگونه بر لب بياورم
كه تمامشان زبانم را قفل مى سازند
چه بگويم وقتى كه تو را
نه براى خودم
كه براى خودت مى خواهم
كه تو را نه براى لبخندى
نه براى نگاهى
نه براى نوازشى
بلكه براى آسوده گيت مى خواهم
مى خواهم آرامش را تقديمت كنم
مى خواهم سد هاى راهت را بردارم
.
.
.
چشمان جان به لب رسيده ام
آرامش تو را مى خواهند ونمى فهمى
پس مى زنى و هميشه نگاهى تلخ
نصيب من است
چه بنويسم آنگاه كه تمام دلم
حرف ناگفته است
چگونه بر لب بياورم
كه تمامشان زبانم را قفل مى سازند
چه بگويم وقتى كه تو را
نه براى خودم
كه براى خودت مى خواهم
كه تو را نه براى لبخندى
نه براى نگاهى
نه براى نوازشى
بلكه براى آسوده گيت مى خواهم
مى خواهم آرامش را تقديمت كنم
مى خواهم سد هاى راهت را بردارم
.
.
.
چشمان جان به لب رسيده ام
آرامش تو را مى خواهند ونمى فهمى
پس مى زنى و هميشه نگاهى تلخ
نصيب من است